حجت الاسلام علی اکبر ناطق نوری عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام و قاضی اصلی دادگاه اعضای گروهک فرقان
من بعدها در دادگاه فرقان، از یکی از اینها (اعضای گروهک فرقان) سؤال کردم که شما از کجا به اینجا رسیدید؟، او گفت: «ما اول تفسیر پرتوی از قرآن را خواندیم. بعد دیدیم یک کسی روشنفکرتر از او تفسیر می گوید و رفتیم به مسجد جوستان (محل سخنرانی های موسوی خویینی ها) در خیابان نیاوران قدیم!" بعد دیدیم یکی انقلابی تر از همه اینها آمده و روشنفکرتر از همه اینهاست و او اکبر گودرزی است!»
مسیر را ملاحظه می کنید. مجاهدین خلق هم بیشتر بچه ها را از همین طریق گول میزدند. هم در زندان و هم در بیرون از زندان. آنها هم تفسیرهای تفنگی می کردند "یادم هست یک روز منزل آقای امامی کاشانی جزوه ای از مجاهدین را دیدم که موضوع آن، تفسیر سوره حمد بود. در یکی از صفحات آن، در مورد نماز گفته بودند حمد را در اریتره می خوانیم- آن روز ها آنجا یکی از مراکز انقلاب بود- سوره را در فلیپین می خوانیم، سجده را در فلسطین به جا می آوریم، تشهد را در فلان کشور، سلام را در ایران و قیس علیهذا! در آن مقطع، نمازی که از آن همه کشورها در میآمد، آن هم به این شکل، برای یک جوان خیلی جاذبه داشت. خلاصه از هر 10،8،7 تا تفنگ و نارنجک و این چیزها در میآورند، این شیوه سبب شد که اینها تحریک بشوند و در نهایت، به چنین نقطه ای برسند.
حاج ماشاءالله رحیمی، از مدیران مسجد قبا
گودرزی همیشه اعلام می کرد که با آقای خوئینی ها حشر و نشر دارد و در مسجد قبا هم کلاس داشته است. عده ای از جوان هایی هم که به او پیوستند، بچه های مسجد متقین (زیر پل صدر) و از طایفهی کشانی ها بودند. این مسجد در نزدیکی منزل شهید مفتح بود جوانانی که دور گودرزی جمع شدند پس از مدتی به این نتیجه رسیدند که باید با مسئولین نظام مقابله کنند.
قبل از انقلاب آن زمان که گودرزی به مسجد قبا رفت و آمد داشت و هر گروهی که مبارزه میکرد شهید بزرگوار حاج محمد تقی حاج طرخانی (ره) به آنها کمک مالی می کرد. مسئول کتابخانه ما به نام آقای مدرسی که در زمان دولت موقت گمانم استاندار [فرماندار] برازجان و آن نواحی بود از عوامل گودرزی بود.
آقای خوئینی ها هم در مسجد جوستان تفاسیری داشت که مورد تأیید خیلی ها نبود از جمله شهید مطهری نسبت به تفاسیر ایشان انتقادات جدی داشتند. بعد از انقلاب مجاهدین اسلحه به دست گرفتند و به اشتباه اسم اینها را منافق گذاشتند. در حالی که آنها علناً رو در روی نظام ایستادند و در واقع محارب بودند و نفاقی نداشتند اما منافقین واقعی توانستند در این 30 سال در انقلاب نفوذ کنند و لطمه های جبران ناپذیری هم بزنند.
آنها به شکلی ظریف اسم منافق را روی افراد محارب گذاشتند و چهره ی خودشان را پنهان کردندیادم هست چند سال بعد از پیروزی انقلاب چند خانم به مسجد قبا مراجعه کردند و گفتند ریخته اند و بچه های ما را به خاطر داشتن جزوه های آقای خوئینی ها بازداشت کرده و به زندان برده اند. اگر این حرفها و جزوه ها جرم است چرا خود ایشان دادستان انقلاب است؟ اگر هم جرم نیست چرا بچه های ما را به این جرم گرفته اند؟!
علی مطهری فرزند شهیدمطهری و نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی
فرقانی ها متاثر از افکار مارکسیستی بودند و با تیپی که مخالف کتاب "مسئله حجاب" بودند، فرق داشتند. اینها داعیه روشنفکری داشتند و به جریان التقاط متعلق بودند. البته متحجر هم بودند ولی نوعی متحجر روشنفکر و متاثر از مارکسیسم، و می خواستند اسلام را برمارکسیسم تطبیق بدهند و احکام اسلامی را بر اساس مارکسیسم توجیه کنند.
من معتقدم اینها بیشتر متاثر از افرادی چون موسوی خوئینی ها و دکتر پیمان بودند و همین طور از نهضت آزادی خارج از کشور و دکتر یزدی و قطب زاده، و جزواتی که از طرف آنها می آمد. در جزوه ای که آنها برای سالگرد دکتر شریعتی منتشر کرده بودند و احتمالا متعلق به دکتر یزدی و گروهش بود، به شهید مطهری حمله و ایشان را در کشتن دکتر شریعتی، همکار رژیم شاه معرفی کرده بودند!
آنها "عدل الهی" و "خدمات متقابل ایران و اسلام" را مسخره کرده و گفته بودند که افرادی که به دنبال تحکم پایه های رژیم شاهنشاهی هستند، این مطلب را می نویسند.
گودرزی و دوستانش بیشتر متاثر از این حرف ها بودند. خود گودرزی هم عقده های روانی داشت و از حوزه های علمیه قم و تهران اخراج شده بود. همه اینها دست به دست هم داده بود. علاوه بر این، آنها به شدت هم تحت تاثیر آثار دکتر شریعتی و تفکر سازمان مجاهدین بودند.
زمانی که رهبر انقلاب رئیس جمهور بودند با ایشان ملاقاتی داشتم فرد دیگری در آن جلسه حضور نداشت ایشان در این مورد نقل می کردند که یک بار آقای مطهری از من مطلبی را خواستند. ایشان گفتند: "برو به این محمد خوئینی ها بگو این تفاسیری که داری از قرآن می کنی همه خلاف و تفسیری های مارکسیستی است.
به او پیغام بده که حتما پیش من بیاید. من به او پیغام را دادم. بعد از چند ماه آقای مطهری از من پرسید پس چرا ایشان نیامد!" همین نشان می دهد که این مسئله ذهن شهید مطهری را سخت مشغول کرده بود. البته در این اواخرسالهای 56 و57 جلسه ای در قم با حضور شهید مطهری تشکیل شده بود که درباره مسائل نهضت صحبت کنند. آن روز آقای خوئینی ها هم بود و به نظر می آمد که رابطه اش با شهید مطهری بد نبود. نمی دانم متنبه شده بود یا مساله دیگری بود.
هاشم صباغیان از اعضای نهضت آزادی و وزیر کشور دولت موقت
واقعیت این است که ما در آن موقع هنوز به جوهرهی تفکر آنها پی نبرده بودیم و فقط در واکنش به شعارهای تندی که میدادند، میگفتیم دارند نظم مسجد را به هم می زنند! خود من بعدها ماهیت فرقانی ها را فهمیدم و متوجه شدم که از محصولات جلسه تفسیری آقای موسوی خوئینی ها هستند.
ریشه فعالیت های فرقان به تفسیرهایی برمی گشت که آقای خوئینی ها در مسجد جوستان می کرد و همینطور برداشتهای آقای دکتر پیمان که برداشتهایی مارکسیستی و چپ گرایانه بودند و موجب چنین افراط هایی می شدند... مطهری به شدت در مقابل این فکر ایستادگی می کرد و مخالف جدی این نوع برداشت ها بود.
واقعیت این است که ما در آن موقع هنوز به جوهرهی تفکر آنها پی نبرده بودیم. من بعدها ماهیت آنها را فهمیدم و متوجه شدم که از محصولات جلسهی تفسیر آقای موسوی خوئینی ها هستند! همه می گفتند جلسات تفسیر آقای خوئینیها خیلی شلوغ است. ما به دلیل فشردگی کارهایی که داشتیم، نمی رسیدیم برویم ببینیم چه می گوید یکی دو بار گزارش هایی از این جلسات رسید و مهندس بازرگان اظهار ناخشنودی کرد.
ایشان خیلی ناراحت بود و می گفت این برداشت ها خطرناک هستند. قبل از انقلاب جلساتی با حضور آقای مطهری، آقای موسوی اردبیلی، مهندس بازرگان، مهندس کتیرایی تشکیل می شد. آنجا هم این مسأله را مطرح کردند که اگر این تفاسیر ادامه پیدا کند، خطرناک خواهد بود ولی با نزدیک شدن به پیروزی انقلاب و مطرح شدن اولویت های دیگر رسیدگی به این مسأله ممکن نشد.
آن موقع برخی از همین دوستان روحانی ما به مرحوم مطهری حمله می کردند و می گفتند آقای خوئینی ها دارد جوان ها را جذب می کند. چرا می گویید تفسیرهای او درست نیست؟ ایشان می گفت باید جوانها را با پایه ریزی فکر صحیح جذب کنیم، اگر این پایه ها صحیح نباشند، در آینده گرفتار اینها خواهیم شد.
آیتالله محمد تقی مصباحیزدی رئیس مؤسسه امام خمینی(ره)
اینکه چطور این گروهها پیدا می شوند روانشناختی خاصی دارد. افرادی پیدا می شوند که استعداد خاصی دارند و غروری در آنها پیدا می شود. می بینند کسانی کارهای بزرگی را انجام داده اند به خود می گویند چرا ما این کار را نکنیم.
عامل روانی مشترک بین همه اینها غرور است و اینکه احساس می کنند می توانند کارهای بزرگی انجام دهند! قبل از پیدایش فرقان گروه مشابهی هم در قم سر برآورد که پس از انقلاب هم تا مدتی مشغول فعالیت های خطرناک بود. مؤسس این گروهک هم طلبه ساده ای بود که بسیار مغرور بود: سید مهدی هاشمی را از زمانی که کت و شلواری بود، می شناختم.
همان زمانی هم که هنوز درس رسائل و مکاسب می خواند، حس می کرد عُرضه خاصی دارد... به این توهم دچار شد که می تواند دنیا را تسخیر کند، کشور های دیگر را تابع دیدگاه خود کند، با رئیس فلان کشور ارتباط برقرار کند و از این نوع بلندپروازی ها پیدا کرد. خودش هم نهایتا در اعترافاتش گفت که عامل همه اینها غرور بوده است.
رهبر گروهک فرقان هم همینطور بود. او فرد با استعدادی بود و به یک خانواده فقیر و مذهبی تعلق داشت. او همراه با درس های طلبگی که خیلی هم طول نکشید، به مطالعه کتاب های روشنفکران روی آورد و سخت تحت تأثیر آنها قرار گرفت و تز اسلام منهای روحانیت را که بعدا اینها پرچمدارش شدند، از نویسنده دیگری اخذ کردند.
مطالعات او هم روی همان کتابها بود و سخنرانیهایی هم که می کرد ترجمانی از همان کتابها بود. تفسیرهایی هم که برای قرآن می گفت و می نوشت، برگرفته از همان تفسیر سمبلیک قرآن بود که از فرانسه به ارمغان آورده شده بود. فردی که این نگاه را از فرانسه آورد، در تفسیر هابیل و قابیل در قرآن گفته بود: هدیه قابیل پذیرفته نشد، چون سرمایهدار بود! و خوشههای گندم هابیل پذیرفته شد چون کشاورز زحمتکشی بود! سپس می گوید: من مانده بودم این کلاغ سیاه در این قصه چهکاره است؟ بعد متوجه شدم که آن کلاغ سیاه آخوند است! و این آقا شد الگوی تفسیر سمبلیک قرآن!
و این نوع نگاه و تفسیر منتقل شد به آقای گودرزی که سواد کم و غرور زیاد داشت و شرایط مساعد اجتماعی هم در او این پرسش را برانگیخت که: ما چرا فقط برای داستان هابیل و قابیل این کار را بکنیم؟ می شود همه قرآن را این طور تفسیر کرد! متأسفانه بعضی از اشخاصی که الآن هم از شخصیتهای پشت پرده جریانات اخیر هستند در مسجد قلهک و جاهای دیگر همین حرفها را زدند.
در سایه اظهارات آن افراد چهرههایی مانند گودرزی هم جرأت بیشتری پیدا می کردند. مرحوم آقای مطهری به عنوان یک اسلامشناس واقعی می دانست که اگر تفسیر سمبلیک مطرح شود و جا بیفتد، بزرگترین خطری است که اسلام را تهدید می کند و قرائت های مختلف و مندرآوردی از قرآن را به همراه خواهد داشت و از آن پس، هر حرفی بزنید، جواب خواهند داد: این قرائت شماست. ما قرائت دیگری داریم! و دیگر چیزی که بشود به آن استناد کرد باقی نمی ماند.چه خطری بالاتر از این برای دین وجود دارد؟
این خطرات را امثال آقای مطهری درک می کردند. دیگران می گفتند حالا یک طلبهای یک حرفی زده و یک اشتباهی کرده حرفش ارزشی ندارد ولی آقای مطهری می دانست این حرفها چه پتانسیلی دارند و چگونه به سرعت رواج پیدا می کنند. ایشان می دانست که این درخت از ریشه فاسد است. تشخیص اینکه فساد مربوط به ریشه است یا برگ یا شاخه کار امثال مطهری است.
حاج احمد قدیریان معاون اجرایی وقت دادستان انقلاب اسلامی کل کشور
بعدها در خلال اعترافات دستگیرشدگان فرقان بهدست آمد هم گودرزی و هم دوستانش در جلسه تفسیر قرآن آقای موسوی خوئینیها در مسجد جوستان شرکت می کردند. من خودم هیچ وقت به جلسات ایشان نرفتم اما چون برخی از دوستانم می رفتند از محتوای سخنان ایشان به ما خبر می دادند.
حجت الاسلام و المسلمین جعفر شجونی، عضو جامعه روحانیت مبارز
گودرزی بعد از آنکه از طرف علمای محترم و شناخته شده و حوزه های علمیه مهم تهران طرد شد، به سراغ آقای موسوی خوئینیها در مسجد جوستان رفت و او هم گودرزی را پذیرفت و این هم امر غیرمنتظرهای نبود. آقای خوئینیها قبل از انقلاب در آن مسجد در مقام تفسیر قرآن حرف های عجیب و غریبی می زد که من اسم آن را گذاشته بودم قرآنشناسی آسان! این آقای موسوی خوئینیها هم به گفتن تفاسیر مارکسیستی معروف بود.
آقای مطهری چند باری به او هشدار داده بودند ولی او کار خودش را می کرد. مدتی در آن مسجد این حرف ها را زد و عده ای جوان ناآگاه هم دور و برش را گرفتند و تصور می کرد که بازارش همیشه گرم می ماند. گودرزی به مسجد جوستان رفت و آقای موسوی خوئینیها هم او را به مسجد خمسه فرستاد. مسجد خمسه در اواسط خیابان سراب در خیابان دولت - یخچال واقع شده است.
موسوی خوئینیها از کسانی بود که قبل از انقلاب به این ذهنیت دامن می زد که هر نوع فعالیتی در دستگاههای دولتی و شبهدولتی کمک کردن به رژیم است و حال آنکه توجه نمی کرد که بعضی ها از همین کارهای شبهدولتی توانستند بهاندازه دهها سال تأثیر کار او داشته باشند و بلکه بسیار بیشتر.
علناً می گفت آقای مطهری و آقای مفتح که تدریس در دانشگاه را پذیرفته اند، با حکومت سازش کرده اند و تبدیل به ترمز انقلاب شده اند! او همین حکم را هم درباره آقای بهشتی و آقای باهنر می داد که به آموزش و پرورش رفته بودند و کتابهای درسی را تدوین می کردند. می گفت که اینها همکار فرّخرو پارسا [وزیر وقت آموزش و پرورش] شدهاند! و حال آنکه اگر قرار به انقلابیگری و منبرهای داغ رفتن و بعد هم زندانی شدن باشد، من که از بسیاری از اینها جلوتر بودم ولی هیچوقت از این فکرها نمی کردم. من 25 بار زندان رفته و شلاقهایی خورده ام که اگر به دیوار می زدند، خراب می شد؛ منتهی کار امثال بنده روبنایی بود. یعنی اگر یک پروژه ساخت و ساز خانه را در نظر بگیرید کار ماها حکم دکوراسیون خانه را داشت و کارهای زیربنایی و پیریزی و اسکلت بندی را امثال آقای مطهری انجام می دادند.
یک شیخ محترمی به نام آقای قاسمی نقل می کرد من یک شب در مسجد جوستان کنار آقای کروبی نشسته بودم و آقای موسوی خوئینیها هم روی منبر بود. اکبر گودرزی و محمود کشانی نشسته و محو حرف های آقای خوئینیها شده بودند. این آقا رفته بود بالای منبر و آیه شریفه "و یصدّون عن سبیل الله" را کنایتاً و گاهی تصریحاً بر آقایان مطهری و مفتح و بهشتی تطبیق می داد و می گفت: اینها ترمز انقلاب و سازشکارند و با دستگاه روی هم ریختهاند! من که دیدم گودرزی و کشانی مات و مبهوت حرف های خوئینیها هستند، به کروبی گفتم: بابا، اگر فردا انقلاب پیروز بشود، اینها با اولین اسلحهای که به دستشان بیفتد می روند و اینها را می کشند. کروبی را که میدانید هم احساساتی است هم عصبی، دستش را بلند کرد و زد روی پای من و گفت: نه بابا! اینجوری نیست. ولی بعدها دیدیم که اتفاقاً اینجوری شد! همین محمود کشانی از کسانی بود که آقای مفتح را در دانشگاه الهیات به گلوله بست. این مسئله که فکر را چهکسی توی کله یک مشت بیسواد کرده بود باید ریشهیابی کرد. بعد از 30 سال که از انقلاب می گذرد، باید معلوم شود محرکین اینها چهکسانی بودند که اینقدر به خود جسارت دادند که چنین شخصیتهایی را بکشند.
صریح بگویم آقای مطهری معتقد بود که او مارکسیست شده است! آقای مطهری اعتقاد افراد را از روی ظاهر و لباسشان نمیسنجید بلکه محتوای حرف و فکر آنها را بررسی می کرد. ایشان می فرمود این نوع تفاسیر، تفاسیر مارکسیستهاست، حالا بر زبان هرکسی که می خواهد جاری شده باشد. از آیت الله آقا رضی شیرازی بپرسید. ایشان تعریف می کرد که وقتی آیت الله انواری از زندان آزاد شدند، با آقای مطهری به دیدن ایشان رفتیم. وقتی به منزل ایشان وارد شدیم، دیدیم موسوی خوئینیها هم آنجا نشسته. او چون با آقای مطهری بد بود، تا چشمش به ایشان افتاد، بلند شد و رفت بیرون! آقای مطهری با حالت عصبانیت و تحکم از آقای انواری پرسیده بود: او را می شناسید؟ آقای انواری جواب داده بود: بله، این آقای خوئینیهاست. آقای مطهری میگوید: خبر دارید مارکسیست شده؟ آقای مطهری واقعاً درباره آقای موسوی خوئینیها همینطور فکر می کرد و بخشی از هشدارهایی هم که در مقدمه کتاب گرایش به مادیگری داد درباره همین آدم و اطرافیانش بود.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.